از چهار و نیم صبح چیزی نخورده بودم. هشت شب که شد، با خودم قرار گذاشتم که تا غروب فردا هم چیزی نخورم. اگه لازم شد تمدیدش هم بکنم. میخواستم ببینم بالاخره غش میکنم یا نه. به نظرم زیباست که یهو وسط خونه پخش زمین بشی یا صبح بیان صدات بزنن برای نماز، ولی بلند نشی.
خب، نشد. ماراکانی عوضیای که پخته بودم، به قدری چشمک میزد که یکی زدم پس کلهی غشخواه وجودم و گفتم این چه مسخرهبازیایه که در میاری؟ زود واسه منم ماکارانی بکش.
تازه شانس هم که ندارم. اینجور وقتها بدن انقد مقاومت میکنه که آدمو از رو میبره. یه وقت دیدی تا فردا زخم معده گرفتم، ولی غش نکردم :|